عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

شهراد، پادشاه قلبم

نه ماهگیت مبارکــــــــــــــــ

تعداد ماه های عمر پسرم دو رقمی شد عزیزم ورودت به ماه 10 زندگیمون مبارک، بهترین ها رو واست آرزو می کنیم، گل پسر مامان و بابا چند تا عکس از دیشب؛   خواب امروز صبحت؛ امروز، بعد از حمام کردن؛    خدایا باز هم میگم و هزاران بار میگم: به خاطر همه چیز ممنونتم، مخصوصا به خاطر این گلی که به من هدیه دادی   ...
30 دی 1391

خاطره

سلام پسر مامان. اول بگم که ماه صفر دیروز تموم شد و وارد ماه شادی (ربیع الاول) شدیم. میخوام کاری که مدتهاست تو فکرشمو انجام بدم. ثبت مختصری از خاطرات قبل از به دنیا اومدنت تا زمانی که اولین عکستو گذاشتم تو وبلاگت. پسرم؛ من و تو تا پایان ماه چهار هر روز می رفتیم دانشگاه، چون مامان حسابی درگیر پایان نامه اش بود، خیلی روزای سختیو گذروندم خیلی... خدا میدونه با چه حالی صبح ها بیدار می شدم و واقعا نیاز به استراحت داشتم، اما خودم خواسته بودم و اجباری نبود، فکرکردن به تو آرومم می کرد، تویی که داشتی توی وجود من رشد می کردی و چقد لذت بخش بود... بعد هم که من روز به روز سنگین تر می شدم و تو داشتی بزرگ و بزرگ تر می شدی، از وقتی هم فهمیدم نی نی من...
24 دی 1391

اولین زمستان با شهراد

سلام. این چند روز خداروشکر برف سنگینی بارید و البته ما هم خونه نشین شدیم، با وجود شهراد لحظه هامون شیرین و باسرعت میگذره. پسرم دو تادندون دیگه هم از بالا درآورده. شد 6 تا مروارید. مبارک باشه نفسم.  خیلی هم شیطون شده و باید مدام حواسم بهش باشه، آخه گوشه و کنار خونه دنبال چی هستی جیگرم......... دیروز هوا کمی بهتر بود و بردمت حموم؛ اینم چند تا عکس از دیروز و پریروز:       این روزها جای پسر قشنگم بیشتر همین جاست؛ اولین تاب بازی شهرادم که خیلی هم خوشش اومد؛ شهراد وقتی که نمی خواد تو روروئک باشه؛   عکسای شب یلدا که قولشو داده بودم: ...
11 دی 1391
1